جدول جو
جدول جو

معنی بلغور کاردن - جستجوی لغت در جدول جو

بلغور کاردن
جویده جویده سخن گفتن، نارسا و درهم حرف زدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ)
ساختن بلغور. تهیه کردن بلغور. پله کردن. پله کوب کردن. جرش. کبیده کردن. نیم کوب کردن. خرد کردن نه به حدّ آرد دانه های پختۀ گندم و جو و مانند آن را. پختن و پوست گرفتن و دونیم کردن گندم و جو و مانند آن. گندم پخته را پس از خشک شدن با آسدست خرد کردن نه به نرمی آرد بلکه به درشتی لپۀ ماش و کوچکتر و بزرگتر. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به بلغور شود.
لغت نامه دهخدا
تهیه کردن بلغورساختن بلغور، سخنان بزرگ و قلمبه را پشت سر هم ردیف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغور کردن
تصویر بلغور کردن
((~. کَ دَ))
سخنان فرد دیگری را بدون فهمیدن مطلب بیان کردن
فرهنگ فارسی معین